وقتی مینا خانم در آپارتمان را به رویمان باز می‌کند، مریم به زحمت سرش را به طرف در می‌چرخاند تا بداند چه کسی وارد خانه شده است. دیدن مهمانی غریبه کنجکاوش می‌کند و چشم‌های نگران و خسته‌اش را از ما برنمی‌دارد.

خدمت با عشق

همشهری آنلاین- رابعه تیموری: آپارتمان کوچکشان پاکیزه و مرتب است و بوی خورشت آماده و جاافتاده همه جا پیچیده. مریم نمی‌تواند همه صحبت‌های مینا خانم را بفهمد، اما احساس می‌کند نقل غصه‌هایی که او و مینا خانم را بیمار کرده، در میان است. درددل نزد یک غریبه، مریم را نگران کرده و در حالی که کلماتی نامفهوم زمزمه می‌کند، قطرات اشک روی صورت تکیده و معصومش می‌نشیند. احوال مریم از چشم آقا صفر دور نمی‌ماند: «فکر کرده از بهزیستی آمده‌اند که او را ببرند.» مینا خانم با مهربانی صورت مریم را می‌بوسد و نوازشش می‌کند: «نه، به هیچ‌کس تو را نمی‌دهم. تو فرشته زندگی منی. برکت خانه منی...» مینا زارعی‌پور از بیماری پارکینسون رنج می‌برد. او سال‌هاست از خواهر فلج و بیمارش پرستاری می‌کند.

قصه‌های خواندنی تهران را اینجا دنبال کنید

   پرستار مهربان بچه‌ها

مینا خانم بازنشسته بهزیستی است. او سال‌ها در یک مهدکودک کار می‌کرد و وقتی ساختمان مهدکودک به شیرخوارگاه شهید ترکمانی تبدیل شد، از کودکان بی‌سرپرست ۳ تا ۶ ساله شیرخوارگاه نگهداری می‌کرد. در آن سال‌ها مینا خانم آنقدر با عشق برای بچه‌ها مادری می‌کرد که کودکان معصوم شیرخوارگاه حسرت بوی دامن مادرانه را فراموش کرده بودند. مادر مینا خانم و مریم، ۲۵ سال پیش از دنیا رفته و آنها بعد از فوت مادر، کنار پدر زندگی می‌کردند. پدر اواخر عمرش زمینگیر و بیمار شده بود. آن زمان مینا خانم در بهزیستی شاغل بود و باید برای ۳ فرزند قد و نیم قدش مادری می‌کرد، ولی پرستاری از پدر را به عهده گرفت و بدون خستگی ‌تر و خشکش می‌کرد. با آنکه مریم ۵ سال از آبجی مینا بزرگ‌تر است، پدر وقتی از دنیا رفت، او را به مینا خانم سپرد. مشکلات خانوادگی که بعد از فوت پدر پیش آمد، آنقدر بر روحیه لطیف مینا خانم تأثیر گذاشت که او را به بیماری پارکینسون مبتلا کرد.  

   همراهی باوفا

آقا صفر همسر وفادار و مهربان مینا خانم تعریف می‌کند: «شنیدن خبری ناگوار، مینا را بیمار کرد. همان لحظه که خبر را شنید، نمی‌توانست روی پایش بایستد و مرتب می‌گفت همه بدنم درد می‌کند. وقتی او را به بیمارستان رساندیم گفتند بر اثر شوک عصبی به پارکینسون مبتلا شده. هر چقدر دوا و دکتر کردیم، فایده‌ای نداشت.» سر و دستان مینا خانم بیشتر از دیگر اعضای بدنش لرزش دارد و بیماری بر تکلمش هم تأثیر گذاشته. اما وقتی آقا صمد با محبت نگاهش می‌کند، تصویر روزهای جوانی بانوی خانه‌اش مقابل چشمان تو جان می‌گیرد. آقا صمد می‌گوید: «۱۴ سال است مینا پارکینسون دارد. ولی او خیلی زود شرایطش را پذیرفت و سعی کرد با وجود بیماری، کارهایش را خودش انجام دهد. در این سال‌ها ما زندگی خوبی داشتیم و کنار هم مشکلاتمان را پشت سر گذاشتیم.» 

   خودم کارهایم را انجام می‌دهم

مینا خانم همان‌طور که با دستان لرزانش قوری را مقابل شیر آب جوش سماور گرفته، می‌گوید: «ببینید. من از پس همه کارهای خانه بر می‌آیم. می‌پزم، می‌شویم. فقط جارو برقی را نمی‌توانم بکشم و شوهرم کمکم می‌کند. کارهای مریم را هم خودم انجام می‌دهم.» مریم بر اثر سکته مغزی فلج شده. مینا خانم تعریف می‌کند: «مریم به خاطر اختلافات خانوادگی‌مان خیلی حرص و جوش خورد و مرتب به این در و آن در می‌زد که شاید آنها را حل کند. یک روز حالت تهوع شدید پیدا کرد. او را به بیمارستان رساندم. مریم بیماری فشارخون داشت و بعد از چند ساعت حالت تهوع شدید، بر اثر بالا رفتن فشارخونش، بدنش فلج شد.»

در حالی که مینا خانم برای معالجه خواهرش همه بیمارستان‌های شهر را زیر پا می‌گذاشت، بسیاری از نزدیکانش به او پیشنهاد کردند مریم را به مراکز بهزیستی بسپارد. ولی مینا خانم در طول خدمت در بهزیستی شاهد بود کسانی که از خانواده دور می‌مانند، خیلی زود از پا درمی آیند و راضی نشد مریم را به این مراکز بسپارد.  

قهرمان محله| فرشته زندگی منی، به هیچ‌کس نمی‌دهمت!

    مراقبت با تمام وجود

مریم تا مدت‌ها فقط یک جسم بی‌حرکت بود که حتی پلک نمی‌زد و چشم‌های دوخته بر سقف و صورت تکیده و استخوانی‌اش هیچ نشانه‌ای از زندگی نداشت. مینا خانم مواد غذایی مقوی را توی غذاساز به حالت نیمه مایع درمی‌آورد و با نی به او می‌خوراند. بعد کنار تختش می‌نشست و با انگشتان بی‌قوتش، بدن بی‌حس او را نرمش می‌داد تا شاید حرکت و حس به اندام او برگردد. مریم حالا در حالی که میله‌های تختش را محکم می‌چسبد، به سختی کمی بدنش را تکان می‌دهد و پهلو به پهلو می‌شود تا آبجی مینا نظافت و تعویض لباسش را انجام دهد. پرستار مهربان مریم تا لباس او را می‌پوشاند، دانه‌های عرق روی پیشانی‌اش می‌نشیند، اما به ترکی مدام قربان صدقه‌اش می‌رود و تلاش می‌کند این کار سنگین و پرزحمت را آسان جلوه دهد: «الله تمام شد! یک لباس عوض کردن هم‌کاری دارد؟ ندارد دیگر!» 

    مگر همه‌چیز پول است؟  

مریم ۷ سال است به تخت بیماری دوخته شده. مینا خانم می‌گوید: «ببین چقدر خوب از او مواظبت کردم. نگذاشتم ذره‌ای زخم بستر بگیرد. هفته‌ای ۲ بار حمامش می‌کنم. هر روز صبح دست‌هایش را با صابون می‌شورم تا آلوده نباشد و به چشمش نزند.» مریم با همه زحمت‌هایش، عضو عزیز خانواده مینا خانم است. مینا خانم ۳ فرزند دارد که ۲ تا از آنها ازدواج کرده‌اند. او می‌گوید: «۴۰۰ هزار تومان حقوقی که از اداره سرپرستی برای مریم تعیین شده، حتی کفاف خرید لوازم بهداشتی‌اش را نمی‌دهد. ولی مگر همه چیز پول است؟ مریم برکت خانه ماست. هزار گره زندگی من به یک دعای او باز می‌شود. همه اعضای خانواده‌ام دوستش دارند. پسرم بهرام که مجرد است، تا می‌بیند مریم هوس خوردنی خاصی کرده، زود برایش می‌خرد. آقا صفر در جابه‌جا کردن مریم خیلی کمکم می‌کند. ما ۷ سال است دلمان برای یک روز مسافرت لک زده، اما به خاطر مریم نمی‌توانیم جایی برویم. نگهداری از یک بیمار زمینگیر توی یک آپارتمان کوچک خیلی سخت است، ولی همسرم هیچ‌وقت از بودن مریم شکایتی نکرده است.»

    نعمت‌های زیادی دارم

فهمیدن مفهوم صداهایی که به زحمت و شمرده شمرده از دهان مریم شنیده می‌شود، آسان نیست. اما وقتی او نگاه معصومش را به‌صورت آبجی می‌دوزد و دست‌های بی‌رمقش را آرام تکان می‌دهد، مینا خانم متوجه می‌شود که در حال دعا است: «مریم برای من دعا کردی؟ ‌ای جانم، عزیز دلم...» مسجد باب الحوائج(ع) نزدیک منزل مینا خانم قرار گرفته. او هر روز وقت اذان، برای نمازجماعت به مسجد می‌رود. در طول مسیرش هم با تک‌تک همسایه‌هایی که می‌بیند، شاد و سرحال احوالپرسی می‌کند. مینا خانم موقع عزاداری‌های محرم و صفر همسایه‌ها را جمع می‌کند و با هم به هیئت می‌روند. او می‌گوید: «می‌بینی خدا چه صبر و انرژی به من داده. من لحظه به لحظه خدا را کنار خودم احساس می‌کنم. خدای مهربان چیزهای زیادی به من داده که نمی‌توانم شکرشان را به جا آورم. من زندگی خوبی دارم...»

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

*منتشر شده در همشهری محله منطقه ۱۷ در تاریخ ۱۳۹۵/۰۹/۰۲

کد خبر 776584

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha